لذت شعر

جایی برای لذت بردن از دنیای شعر با چاشنی تصاویر......

لذت شعر

جایی برای لذت بردن از دنیای شعر با چاشنی تصاویر......

-----------



ماه رویا روی خوب از من متاب

بی خطا کشتن چه می‌بینی صواب

دوش در خوابم در آغوش آمدی

وین نپندارم که بینم جز به خواب

از درون سوزناک و چشم تر

نیمه‌ای در آتشم نیمی در آب

هر که بازآید ز در پندارم اوست

تشنه مسکین آب پندارد سراب

ناوکش را جان درویشان هدف

ناخنش را خون مسکینان خضاب

او سخن می‌گوید و دل می‌برد

و او نمک می‌ریزد و مردم کباب

حیف باشد بر چنان تن پیرهن

ظلم باشد بر چنان صورت نقاب

خوی به دامان از بناگوشش بگیر

تا بگیرد جامه‌ات بوی گلاب

فتنه باشد شاهدی شمعی به دست

سرگران از خواب و سرمست از شراب

بامدادی تا به شب رویت مپوش

تا بپوشانی جمال آفتاب

سعدیا گر در برش خواهی چو چنگ

گوشمالت خورد باید چون رباب


ای خط سبز تو همچون برگ نیلوفر در آب

قند مصر از شور یاقوت تو چون شکر در آب

عنبرین خطت که چون مشک سیه بر آتشست

مینماید گرد آتش گردی از عنبردرآب

بر گل خودروی رویت کبروی حسن از اوست

سبزهٔ سیراب را بنگر چو نیلوفر در آب

تا بر آب افکند زلفت چنبر از سیلاب چشم

پیکرم بین غرقه در خونست چون چنبر در آب

مردم دریا نیندیشد ز طوفان زان سبب

مردم چشمم فرو بردست دایم سر در آب

گر چه زر در خاک میجویم که از خاکست زر

روی زردم بین در آب دیده همچون زر در آب

عیب مجنون گو مکن لیلی که شرط عقل نیست

گر نداند حال دردش گو برو بنگر در آب

کشتیی برخشک میرانیم در دریای عشق

وین تن خاکی ز چشم افتاده چون لنگر در آب


{خواجوی کرمانی}


بی من و غیر اگر باده خورد نوشش باد یاد من گو نکند غیر فراموشش باد
یار بی‌غیر که می در قدحش خون گردد خون من گر همه ریزد به قدح نوشش باد
سرو اگر جلوه کند با تن عریان به چمن شرمی از جلوه‌ی آن سرو قبا پوشش باد
دوش می‌گفت که خونت شب دیگر ریزم امشب امید که یاد از سخن دوشش باد
ننگ یار است که یاد آرد از اغیار مدام نام این فرقه‌ی بدنام فراموشش باد
دل که خو کرده به اندوه فراغت همه عمر با خیالت همه شب دست در آغوشش باد
هاتف از جور تو دم می‌نزند لیک تو را شرمی از چشم پر آب و لب خاموشش باد
|هاتف اصفهانی|



-----------


باز کن نغمه جانسوزی از آن ساز امشب

تا کنی عقده اشک از دل من باز امشب

ساز در دست تو سوز دل من می گوید

من هم از دست تو دارم گله چون ساز امشب

مرغ دل در قفس سینه من می نالد

بلبل ساز ترا دیده هم آواز امشب

زیر هر پرده ساز تو هزاران راز است

بیم آنست که از پرده فتد راز امشب

گرد شمع رخت ای شوخ من سوخته جان

پر چو پروانه کنم باز به پرواز امشب

گلبن نازی و در پای تو با دست نیاز

می کنم دامن مقصود پر از ناز امشب

کرد شوق چمن وصل تو ای مایه ناز

بلبل طبع مرا قافیه پرداز امشب

شهریار آمده با کوکبه گوهر اشک

به گدائی تو ای شاهد طناز امشب

|محمدحسین بهحت تبریزی(شهریار)| 






 

خوشبخت،یوسف به سفر رفته من است

یار سراغ یار دگر رفته من است

آینده و گذشته محتوم من یکی است

تقدیر،خنجر به جگر رفته من است

این چشمه ایی که بر سر خود می زند مدام

فواره نیست طاقت سر رفته من است

مست است و شوربخت که سر می زند به سنگ

دریا جوانی به هدر رفته من است

هر غنچه ایی که سر زند از خاک،بعد از این

لبخند یوسف به سفر رفته من است


شعر "خوشبخت"از فاضل نظری-کتاب آن ها-انتشارت سوره مهر

عکس از وبلاگ:parvanehtrips.blogfa.com


دلم،دریا به دریا،از تماشای تو می گیرد

دلم دریاست اما از تماشای تو می گیرد

جهان زیباست اما مثل مردابی که با مهتاب

جهان رنگ تماشا از تماشای تو می گیرد

نسیم از گیسوانت رد شد و باران تو را بوسید

طبیعت سهم خود را از تماشای تو می گیرد

مگو سیاره ها بیهوده بر گرد تو می گردند

که این تکرار معنا از تماشای تو می گیرد

تو تنها با تمشای خود از آیینه خشنودی

دل آیینه تنها از تماشای تو می گیرد


شعر "تماشای تو" از فاضل نظری


کودکی هایم اتاقی ساده بود
قصه ای دور اجاقی ساده بود
شب که میشد نقشها جان میگرفت
روی سقف ما که طاقی ساده بود
میشدم پروانه خوابم می پرید
خوابهایم اتفاقی ساده بود
زندگی دستی پر از پوجی نبود
باری ما جفت و طاقی ساده بود
قهر میکردم به شوق آشتی
عشقهایم اشتیاقی ساده بود
ساده بودن عادتی مشکل نبود
سختی نان بود و باقی ساده بود

*شعر کودکی ها از زنده یاد قیصر امین پور*